سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشک ارمغان تو بود

قلبم آرام میتپد

گویا از تپیدن خستست

گاه چندین ساعت برایم در یک چشم بهم زدن می گذرد

و گاهی لحظه ای برایم یک عمر می گذرد

کاش ما هم مانند قلب و نفس بودیم

نفسم با آرام بودن قلبم آرام شده است

او را درک می کند

خون در رگهایم عصا بدست جاریست

تازه فهمیدم برای خودم هم نیستم

تازه فهمیدم نفسم وقلبم برای که بیتاب بوده

تازه فهمیدم برای چه زنده بوده اه

ای نفسم    بی تو نفسم سوق به فردای پریشانی نیست

 

 


صدایش را می بینم

در کوچه خاطره ها قدم می زنم

یکی پس از دیگری خاطرات از ذهنم عبور می کند و من در وحشت تنهایی لحظات را سپری میکنم.

صدای قلبش را می شنوم و صدای نفس کشیدنش را

باز در خیالش شب را سپری می کنم.

چقدر تنهایم.

کاش لحظه ای به عقب باز می گشتیم و من دوباره او را در آغوش می گرفتم

با این تفاوت

که می دانستم اخرین بار است

نمی توانم

باز اشک ...


من بر آنم که تو دادم برسی

از دیروز دارم فکر می کنم که چی شد کار ما به اینجا رسید

ما تا همین دیروز با هم خیلی خوب بودیم

واسش میمردمو واسم میمرد تا اینکه دیروز...

هنوزم نمی دونم که چرا ؟ چرا از دیروز اشکام بند نمیاد و چرا از بیتابیش دارم هلاک میشم.

تو این مدتی که با هم بودیم رنگ دنیام عوض شده بود و زندگی برام رنگ تازه ای به خودش گرفته بود.

کاش میشد بتونم دوباره باهاش صحبت کنم 

دوباره بهش بگم دوست دارم

دوباره مثل قدیما ابهت خودشو حفظ کنه و بهم بگه نمی خواد واسم لوس بشی ولی از ذوق لوس شدنم رنگ و روش عوض بشه.

کاش بدونه هنوزم عاشقشم

خودم کردم ...